به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ "کارخانه آمریکایی" مستندی از"باراک اوباما" رئیسجمهور سابق آمریکا پس از خروج از کاخ سفید است که البته نامش تنها اسم مشهور در میان سازندگان این مستند نیست.
پیشرفتهای اقتصادی سالهای اخیر و تغییرات به وجود آمده در روابط تجارت بینالمللی، موجب افزایش تعداد شرکتهای چند ملیتی شده است. این روند، درک عمیقتر چگونگی تفاوت ارزشهای کار را در میان فرهنگهای ملی کشورها ایجاب می کند. از آنجا که فرهنگهای ملی کشورها از یکدیگر متمایز هستند، نظامهای سیاسی و اقتصادی آنها نیز تفاوتهای چشمگیری دارند.
این مستند نگاهی هوشیارانه به تنوع فرهنگهای اجتماعی و کاری در یک کارخانه تولیدی دارد: فرهنگ شرق و غرب؛ فرهنگ چینی و آمریکایی. ایده اصلی مستند، از مستند مهم قبلی این دو فیلمساز، در سال ۲۰۰۹ یعنی مستند آخرین کامیون آغاز میشود. "کارخانه آمریکایی" با نگاهی کوتاه و ناامیدانه به بسته شدن این کارخانه درگذشته آغاز میشود و ازاینجهت میتوان شرایط دشوار پیش رو را پیشبینی کرد.
هیچ عصای جادویی برای برگرداندن شغلها وجود ندارد
بعد از بحران مالی ۲۰۰۸ ، اقتصاد آمریکا بعد از ۸۰ سال از "رکورد بزرگ"، دوباره با یک تکانه شدید اقتصادی روبرو شد. نماد شکسته شدن اقتصاد آمریکا در سال ۲۰۰۸، تعطیلی کارخانه "جنرال موتورز" بود. با تعطیلی این کارخانه و بیکار شدن هزاران نفر از افراد در ایالت اوهایو، مسئله بیکاری و نبود اشتغال با کیفیت به یک اولویت در آمریکا تبدیل شد. روزگاری همین "باراک اوباما" در دوران پایانی ریاست جمهوری خود گفت: "هیچ عصای جادویی برای برگرداندن شغلها وجود ندارد. "حالا او در قامت تهیهکننده، اولین مستند خود را با دستمایه قرار دادن سرانجام "جنرال موتورز" ساخته است.
تضادهای فرهنگی چینی و آمریکایی
محیط کار، جغرافیای اصلی مستند است و ازاینجهت، اولین نشانههای چالش در تضادهای فرهنگی میان چینیهای شرکت با آمریکاییهای بومی، ظهور و بروز پیدا میکند. آنچه در فضای محیط کار و اکثر فضای مستند غالب است، صداهای کارخانه و گفتگوها و درد دلهای کارگران است. بخش زیادی از مستند، عرصه بیان تقابل فرهنگ چینی و آمریکایی است. کارگران آمریکایی، بعد از مدتی متوجه میشوند که در این شرکت باید فرهنگ گروهبندی، تبعیت و اطاعت فرهنگ چینی را بپذیرند؛ بدون اعتراض و شکایت، شش یا هفت روز در هفته کار کنند و یکشنبههای تعطیل را فراموش کنند. بهرهوری پایین خود را ارتقا دهند و فرهنگ فردگرایانه و تنبلپرورانه آمریکایی خود را در انواع رفتارهای محیط کار فراموش کنند.
چینی لاغر آمریکایی غولپیکر!
در سرتاسر مستند، پیدرپی با تصویر کارگران چینی لاغر، سربهزیر و با لباسهای متحدالشکلی که بهصورت نظامی، در کنار یکدیگر صفکشیدهاند و هر ازگاهی، سرود شرکت را با صدایی غمبار میخوانند و در مقابل، کارگران آمریکایی غولپیکر که بینظم و بیرغبت، روپوشهای ایمنی بیشازحد بزرگ بر تن کردهاند. لحظات متعددی دیگری از تضاد فرهنگی در فیلم وجود دارد. یکی از آنها، زمانی است که شعاری در دفتر کارخانه نصب میشود: "حرکت بهسوی تبدیلشدن برترین تولیدکننده شیشه جهان" و هیچکدام از کارگران آمریکایی، نمیتوانند به روی مدیران چینی خود بیاورند که کلمه "به" جا مانده است. برای چینیها، کار کردن خود زندگی است و با سختیهای آن، انس گرفتهاند؛ اما برای آمریکاییها، کار یک اجبار و نه یک انتخاب است و لذا تا بتوانند میخواهند از آن بگریزند.
تصویر ثابت ما در طول مستند از کارگران چینی، مثل موریانههایی است که در یک کلونی کار میکنند و کارگران آمریکاییهایی که با فلسفه فردگرایانه خود، قبل از آنکه مشغول کار شوند، به منافع شخصی و امنیت جانی و مالی خود میاندیشند. این دو گونه از فرهنگ کاری، بهصورت شعاری و گلدرشت از مستند بیرون نمیزند و در قالب حیات واقعی کارگران کارخانه تصویرسازی میشود. شاید آمریکاییها بدانند که در مورد رقابت با چینیها چه حسی دارند؛ اما فیلمسازان این بار به آمریکاییها نشان میدهند که چینیها از کار با آمریکاییها چه حسی دارند.
اما تفاوت فرهنگی میان چینیها و آمریکاییها زمانی اوج میگیرد که آمریکاییها برای یک دوره آموزشی و بازدید از دفتر مرکزی "فویائو" به چین میروند. آنجا کارگران آمریکایی صحنههایی را میبینند که تاکنون مشاهده نکردهاند و حیرتزده به اطراف خود مینگرند. از تشکلهای کارگری قوی و منسجم که برخلاف آمریکا، در چین اصلاً منفور نیستند؛ زیرا کاملاً هماهنگ با حکومت مرکزی چین و مدیریت شرکتها عمل میکنند تا کارگرانی که با یک دستکش ساده، دست بر انباری از شیشه میکنند و سرتاسر دستهایشان زخمخورده است. در مقابل نشان میدهد که چطور مدیران چینی، خود را برتر از آمریکاییها میدانند. خلاصه آنکه فیلمساز در کل اثر تا آنجا که توانسته، تلاش کرده است تفاوت فرهنگی میان دو گروه کارگری را نمایان سازد: کارگران آمریکاییها با انگشتان چرب (استعاره از بهرهوری پایین آنها)، زیادهگو در محیط کار و با بهرهوری پایین، اشتیاق به ساعت کاری کم و علاقهمند به تعطیلات، ترسو و محتاط در کار و حساس بر روی امنیت محیط کار که همواره در حال اعتراض، شکایت و جنجال است و در مقابل کارگران چینی، قانع به دستمزد پایین، کمحرف، با نظم و انضباط مثل سربازان نظامی و اطاعت پذیر، ظاهر میشوند.
کارخانه آمریکایی، مستند تقابل و تضاد است؛ نهفقط تضاد فرهنگ شرق و غرب که تقابل سنتی سرمایهداری با طبقه کارگر. طبقه مولد ارزش که صدایی برای بیان مطالبات و حقوق خود ندارد و در اقتصاد جهانیشده امروز، استثمارگر، سیستم اقتصادی و نه یک فرد است. در لایهای دیگر با توجه به شرایط اقتصادی و اجتماعی، تقابل آمریکا و چین است. دو غول بزرگ اقتصادی جهان که حالا در دوران "دونالد ترامپ"، فصل جدیدی از جنگ تجاری میان آنها آغازشده بود. حالا در کارخانه آمریکایی، سوسیالیستهای ضد کارگر! در قلب آمریکا لانه کردهاند و فیلمساز بهخوبی بهنقد تناقضهای آنها پرداخته است.
سوسیالیسم چینی یا نئولیبرالیسم آمریکایی؟
مستند در شرح تقابل، اصلاً گرفتار کلیگویی نمیشود و تلاش دارد با جزئیات، عرصه تضاد را ترسیم کند. فیلمساز در طراحی ساختار مستند، تقابل دو فلسفۀ سیاسیِ شرقی و غربی؛ یعنی "سوسیالیسم تکحزبی" چینی و "نئولیبرالیسم" آمریکایی را بهخوبی نمایان کرده است. به همین جهت نیز هست که این مستند هم در باب "آزادی" و هم پیرامون "عدالت و برابری" است. آنجا که میخواهد حق داشتن صدا برای کارگران را فریاد کند، عرصه بیان آزادی و حقوق شهروندی است و سوسیالیسم دیکتاتوری چینی را نقد میکند و آنجا که مناسبات سرمایهداری جهانی در ایالاتمتحده را زیر سؤال میبرد، عرصه بیان ارزش عدالت و برابری است و بهنقد نئولیبرالیسم آمریکایی پرداخته است.
بنابراین با تقابلی چندلایه در مستند روبرو هستیم. سطح ظاهرین آن یک "تفاوت فرهنگی"و جامعهشناختی است؛ اما در لایه زیرین، فیلمساز میخواهد دو فلسفه حکمرانی در شرق و غرب را موردانتقاد قرار دهد که یکی از آزادی و دیگری از عدالت غفلت کرده است. مستند "کارخانه آمریکایی" با مفهوم آزادی و برابری دستوپنجه نرم میکند. مستندساز با ظرافت نشان میدهد فهم طرفین تقابل از کنشهای یکدیگر نیز ممکن نیست و از همین جهت نیز هست که از رفتارهای یکدیگر حیرتزده میشوند. مثلاً درجایی از مستند، کارگران آمریکایی در کارخانهای چینی با پلاکاردهایی دست به اعتراض میزنند و آزادانه در محیط کارخانه نسبت به شرایط کار معترضاند. اینها همان ویژگی فرهنگی "لیبرالیسم آمریکایی" است که برای "سوسیالیسم دولتی" چینیها اساساً فاقد معنا است.
کارخانه آمریکایی مستندی متفاوت!
مستند "کارخانه آمریکایی" بهشدت همراهانی پرحوصله را میطلبد و از این نظر یک مستند طاقتفرساست، بدون لحظات شگفتانگیز، بیش از هر چیزی همچون یک کارخانه خشک و بی روح است اما این تنها جنبهای از ماجراست؛ درست است که فیلم به درون زندگی هیچ کدام از کارگران رسوخ نمیکند تا همذاتپنداری با آنها داشته باشیم، اما اشاراتی به زندگی آنها میکند که البته اشاراتی گزارشی و پراکنده است. اشاراتی که میشد به آن افزود و از گزارشات درباره کارخانه "فویائو" کاست.
پرده آخر فیلم نیز جدلی است انتخاباتی برای اینکه کارگران این کارخانه به اتحادیه کارگران مرکزی متصل شوند که رایگیری به نتیجه منفی میرسد. فیلم با این پیرنگ یا پیرنگها میتواند لانگشاتی کامل از فضای کارخانهای دو ملیتی را نشانمان دهد. کارخانهای که در آن جنگ فرهنگها، فرهنگ چینی که سریع و پرشتاب است و فرهنگ آمریکایی که مغرور و کم حوصله است، راه افتاده است.
کارفرمای چینی از آمریکاییها راضی نیست اما به هرحال مجبور است تا آنها را حفظ کرده و تعدادشان را به حداقل برساند. در این میان شاید دردناکتر از همه حقوق کارگران آمریکایی است که به نصف تقلیل پیدا کرده و شاید سویه انتقادی پر رنگ فیلم نیز همین باشد و تا انتهای آن موردتوجه قرار گیرد.
فیلم در جمعبندیاش اشاراتی چندگانه دارد؛ نخست درباره اتوماسیون که بسیاری از کارگران را تا سال ۲۰۳۰ در جهان بیکار خواهد کرد و سپس حقوق اندکی که کارگران آمریکایی در این شرکت چینی وآمریکایی دریافت میکنند و این حقوق تا سال ۲۰۱۸ افزایش نیافته است.
شاید بهتر باشد یک فصل را به جای یک سکانس مورد اشاره قرار دهیم. فصلی که کارگران برگزیده آمریکایی به چین سفر میکنند تا کارخانه "فویائو" در چین را مورد ارزیابی قرار دهند.
در این فصل از فیلم که تمرکز کارگران آمریکایی بر روی چین را میبینیم، به درکی از تضاد فرهنگی و انرژیک این دو ملت نیز دست مییابیم. تضادی که کارگران آمریکایی خود به آن اعتراف میکنند. اعترافی که میگویند کارگران چینی همچون یک ماشین سریع و دقیق هستند و ما نیستیم!